منِ خسته
چرا دست و دلم به نوشتن نمیره!!
این همه اتقاق! که میشه یه طومار واسه هرکدومش نوشت...
خوب و بد (بیشتر خوب)
چند روز گذشته قصه های جدیدی و تجربه کردم.. خیلی جدید و ناشناس
ازونایی که فقط توی فیلما دیده بودم اونم نه داخلی:/
تولد جوجمون که 2 سالش شد وتولد آبجی کوچیکه.. خیلی خوشحالم تونستم غافلگیرش کنم :)))
کلی امتحان دارم که واسه هیچکدومش نخوندم... حوصلم(حوصله ام) نمیاد :(
یه چی هست که خیلی وقته دلم میخواد و نمیشه:/ اینکه یه مدت و برم جایی که هیچکی و هیچکس منو نشناسه (ترجیحا جایی که دریا و جنگل داشته باشه) قدم بزنم، غرق بشم تو خودم، بدون دغدغه زندگی کنم.... میرسه اونروز؟
امروزم که روز دانشجو بود! روزمون مبارک :)
کاش یک دکمه بود و میزدم و مغزم رفرش میشد..
خستم.. خیلی خسته